معنی غذا دادن

لغت نامه دهخدا

غذا دادن

غذا دادن. [غ ِ / غ َ دَ] (مص مرکب) طعام دادن. خورانیدن غذا. تغذیه.


غذا

غذا. [غ َ] (از ع، اِ) رجوع به غذاء شود.

غذا. [غ َ] (ع اِ) بول شتر. (اقرب الموارد). رجوع به غذی شود.

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

غذا دادن

(مصدر) طعام دادن خورانیدن غذا تغذیه.


غذا خوراندن

غذا دادن: خوارنیدن واسنیدن

حل جدول

فارسی به ایتالیایی

غذا دادن

imboccare

nutrire

واژه پیشنهادی

فارسی به عربی

غذا دادن

انتعاش، تبن، یرقه


غذا

استمرار، تبن، تغذیه، صحن، غذاء، لحم، وجبه الطعام، وقود

فرهنگ معین

غذا

(غَ) [ع. غذاء] (اِ.) خوردنی، آن چه خورده شود.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

غذا

خوراک، خوراکی

فارسی به آلمانی

غذا

Essen (n), Fleisch (n), Futter (n), Gericht (n), Nahrung (f), Schüssel (f), Speise (f)

معادل ابجد

غذا دادن

1760

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری